تحمل خویشتن

باور کن اگر روح ،

فکر ،

سخن ،

احساسات و حتی استعداد های آدمی هرس نشوند....

هیچ وقت به بار نمی نمینشینند....

درد من هم از همان زمانی آغاز شد

که حرف های شور دلم بر پیکره روحم شاخه کرد

و به تغذیه نشست...

از همان وقتی که افکار و احساساتم در اعماق چاه خویشتن جا ماند

و کسی نبود که دَلوی پایین بیندازد

و آبی بردارد تا آبی سرشارتر در چاه وجودم جاری شود...

کم کم لجن گرفت ...

کم کم خشک شد ...

و کجا توان عمیق اندیشیدن...

تا دوباره به آب رسیدن

 درد من از همان موقع آغاز شد

که "تحمل خویشتن"م کاهش یافت... "خویشتن" تحمل می خواهد ...  

می گویی نه؟...

امتحان کن....

تنها بودن هایمان با خویشتنمان بیشتر

از چندین دقیقه به طول نمی انجامد...

دوباره نا خودآگاه همان بساط کامپیوتر است

و چک میل های الکی و  وبگردی

و تلویزیون و تلفن و هزار

تا چیز دیگه که بتونی نگاهت رو

از چشمان حضور خویشتنت به سمت و سوی دیگر بیندازی...

کجاست اون خلوت های دل انگیز...

کجاست اون کتاب خواندن ها...

کجاست فکر کردن ها...

همان که تحمل خویشتنمان کم شد...

جسارت قرار گیری در برابر خدا نیز کم شد ...

و همین طور همه چیز کم شد...

گسترش روحمان ...

فکرمان...

دلمان و از همه عزیزتر سادگیمان ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 29 اسفند 1394 ا 19:54 نويسنده : دختر بلوچ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.